توضیحات
فرزاد آبادی، شاعر، نویسنده و فیلمساز هم روزگار ماست.
شاعری که ادبیات امروز، جدا از همزیستی او با کلمات و خلق آثار متعدد و در خور تأمل در حوزه شعر امروز، مدیون ثبت لحظههای ماندگار بسیار از دریچۀ نگاه و دوربین او به عنوان یک فیلمساز است.
شاید از همین زاویۀ نگاه و دریچه، فرزاد آبادی، زندگی را به میان سطرهایش کشانده است.
شعر فرزاد آبادی، ترسیم مجسمی از زندگی است.
ترسیم و روایتی که با تصنع و ساختگی بودن نسبتی ندارد.
تازهترین اثر او مجموعه شعر «مشت به پیانو» نام دارد.
فدریکو گارسیا لورکا، شاعر و نمایشنامهنویس فقید اسپانیایی، پیانو را به زنی تشبیه کرد که «همیشه در خواب است و برای آن که بیدارش کنید، میباید سرشار از هارمونی و اندوه باشید.»
مگر انسان کمتر از پیانو است؟
حالا تصور کنید کسی نمیتواند صدای زیبای این پیانو را در بیاورد و متوسل به خشونت میشود.
مگر با شکنجه میتوان صدایی از آن درآورد؟
در فضای مشتآلود، میشود آواز خواند؟ حرف زد؟
گاهی میشود بوق زد، کوتاه یا بلند.
ما همچنان در وضعیت عهد بوقیم و در همین وضعیت ادامه میدهیم، نه در سیاهچالها، بلکه درست در زیر نور، زیر چشم خورشیدی که نادیده میگیرد و نادیده گرفته میشود.
بیتفاوتی کارش را به تماشا کشانده است. تا کی از دست نور، در برابر زور، کاری بر بیاید؟ کسی نمیداند.
آنها با مشت میزنند، کلیدها نوازش میخواهند.
صدای شکستن استخوانها یک به یک به گوش میرسد.
صدای تق و توق میشود صدای بوق.
صدایی آمده روی کلمات؛ بوق… بوق… بوق.
نظرات
هنوز هیچ نقد و بررسی صورت نگفته است.