توضیحات
شعر های این کتاب (مکث طوفان) در نقطه صفر مرزی خال معشوقی سروده شده اند.
جلوتر از آن خال، حکومت نظامی است و از غرب آن تن به بعد، جهان ترور شده است.
در شب هایی که باز مانده از موهای پر کلاغی دختریست.
دختری با چشمان بومی عسلی و دو سبز چاله ی زیبا بر چهره؛
دختری که شاعر می خواهد از قاب چشمان او شکل خدا را ببیند!
همان دختری که مزرعه، تخم چشمانش را کم دارد؛
در قرن آشفتگی ها، در عصر تغییر نژاد مدااااااادها، در جایی که امواج، دریا را تشییع جنازه می کنند.
شعرها، نظامی عاشقانه اند!
تاریخ را روایت می کنند آنجا که می گوید:” نجات ما در نشکافتن بود” و گاهی فریاد اجتماع مجبورش می کند که شاعر گوشهایش را عوض کند.
شعرها در اتمسفری سروده شده اند که گیتارها، بنفش می نوازند.
در جغرافیایی که لبخنده ها دست خورده اند، در فضایی جنگ زده که در شاعر ترافیک سنگینی ست.
آژیر خطر و گلنگدن کشیده می شود، پنجره باز می شود رو به هیچ، بمباران هوایی،
صورتی که در بنیاد شهید جا می ماند برای آخرین بار، نخاع هایی که ریخته اند روی ویلچر و تحویل گیرنده مرده است.
شاعر ناگزیر است فریاد بزند:” لب های تو، فاصله ای ست بین دو نسل؛ فریاد نزن، شکاف نسل ها بیشتر می شود”.
رفتار دنیا با شاعر جالب نیست، بوی فشنگ می دهد.
کلمات به شاعر معترضند، شبیه تن شاعر که تجمع اعتراض آمیز گسل هاست.
تا اینکه به پائیز می رسد؛ آنجا که این فصل به موهای در حنا خوابیده یک زن مانند می شود.
شاعر با چشمانش اعتراف می کند.
مشکل من شهریست که هفت تیر کشیده برایم در تخت خواب، مشکل من خواب است.
خواب هایی که در آن، خوب تعبیر نشده ای.
اما او هرگز کور سوی امید را از دست نمی دهد و آرزو می کند:”کاش اندکی از پوست تو، جزء پوست من بود”!
می رود به الفبا، آنجا که الف، زخمی ست و از ب شروع می کند.
می رسد به مرزها، بلند بلند می نویسد:” با رگ های گردن ساختیم این مرز را”
بعد می رسد به جایی که زندگی از آنجا به بعد تحمیلی است، سپس تمدن جدیدی را در یک آغوش آغاز می کند.
فهرست این کتاب (مکث طوفان) مشتمل است بر 17 شعر سپید
از غرب تن تو به بعد جهان ترور شده است، نه، نود درجه، بلند نشو، آلزایمر، چکاوک ها، مکث، پاییز، گسل،مرزبان بی مرز، الف، بوستان، لبخند،ارتش موج، میناب، آونگ و پانتومیم]
وجه تسمیه:
شاعر جوان برای انتخاب آگاهانه اسم کتاب، به کوچه پناه برده است.
کوچه ای که متقابلا ” پناه می آورد به خانه اش” آنجا به هنگامه ی [ مکث طوفان]
از کوچه در گوشی می پرسد: چرا [لاله زار] روی آستینت، سبز است؟
زیرا در کمد لباس هایش هر روز؛ جنگ جهانی تکرار می شود.
نمونه شعر:
لبخند
لبخند تو
در شهر، نسل کشی کرد
جز تو
کسی را زنده به رسمیت نمی شناسم …
معرفی شاعر: “عارف معلمی” زاده ی دهمین روز از اسفند ماه سال 1374در دیار انبه و یاسمین گل[میناب معطر] است.
وی یک پرستار پر شور، یک سپید پوش سرفراز و سختکوش است.
لیسانس پرستاری دارد. اما رنگ اشعارش اعتراضی و بوی جنگ می دهد.
از اوایل دهه نود به شکل جدی سرودن شعر را شروع کرد. ساختار زبانی و تصویر سازی در شعر را از یداله شهرجو آموخت.
در زمان دانشجویی در بندر عباس، سعید آرمات نوع نگاهش به ادبیات را به کلی تغییر داد.
آرمات، پلی بین وی و ادبیات و فلسفه جهان بود.
به همین سبب توانست عنوان مقام سوم شعر دانش آموزی کشوری را به سال 1392،
جایگاه دوم کشوری شعر دانشجویی جشنواره سیمرغ هشتم، رتبه دوم استانی جایزه شعر رامی
و مقام اول شعر دفاع مقدس استانی سال 1397 را در تالار افتخاراتش ثبت کند.
چاپ شعر و نقد در مجلات معتبر ادبی کشور نیز، حضور سبز او در دنیای ادبیات را پر رنگ تر کرده است.
باور معلمی نسبت به ادبیات این است که شعر فارسی امروزه از نظر اندیشه رنج می برد
هرچند متحول شده است زیرا اندک افرادی تاثیر گذار هستند.
اما تعداد خیلی زیادی مقلدند و انگار اشعار از روی هم نوشته شده اند و این تکرار خیلی اذیتش میکرد و می کند.
پس از چاپ این کتاب، ذهنیتش تغییر کرده و در اثر بعدی حتما با شکل دیگری از زبان شعری او آشنا خواهید شد.
این شاعر جوان از کتاب های شعر زمان ما [محمد حقوقی]،
بحران رهبری نقد و کتاب مسخ کافکا، روبرتو خوارز آرژانتینی و فریدریش هلدرلین تاثیرات فراوانی پذیرفته است.
و همیشه برای تغییر مثبت واضافه کردن چیزی به ادبیات تلاش می کند.
نظرات
هنوز هیچ نقد و بررسی صورت نگفته است.